|
به نـــام خـــــدای قصـــــــہ هـــــا ........
به نـــام خـــــدای قصـــــــہ هـــــا
یکی بــــــــود یکی نبود داستـــــــــان زندگی ماست
همــیشـــہ هــین بوده یکی بوده ویکی نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در
اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگرے
نباشدهیـــــــچ قصـــہ گویی نیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بود دیـــــگرے
هم بود؛همـــہ با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصــــــــــہ ے کهـــن براے بــــودن یــــکی،
دیـــگرے رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا
وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصــــــــــــہ ے کــــــــــلام آنـــکس که
نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــراے
زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانــــہ ایــــن هـنرے اســــت کـــــــــہ
آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـــہ ایم هنـــــــــر:
بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی
ونـــــــــبــــــــــــــــودن
دیـگرے نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, | 12:17 | + | موضوع: <-PostCategory->
افسوس ..!
می دونی بد ترین شکل دلتنگی
بَرآے عِشقِتـــ♥ــــ چیـہ؟؟
اینـــِ ڪہ ڪنآرِشــ بآشے
و بِدونے هیچـــ وَقتـــ
التماس دعا نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, | 11:52 | + | موضوع: <-PostCategory->
love...
___@@@@@@_____________ نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, | 11:49 | + | موضوع: <-PostCategory->
یادت را از من نگیر ......... یادت را از من نگیر بگذار من هم مثل سهراب بگویم دلخوشی ها کم نیست..♣ نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, | 11:44 | + | موضوع: <-PostCategory->
بوسه ....
گفتی که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتی اگر بیند کسی ؟ گفتم که حاشا می کنم گفتی ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در ؟ گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم گفتی که تلخی های می ، گر ناگوار افتد مرا ؟ گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم گفتی چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام ؟ گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم گفتی اگر از کوی خود ، روزی تو را گویم برو ؟ گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم ؟ گفتم ز تو دیوانه تر ، دانی که پیدا می کنم
نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, | 11:35 | + | موضوع: <-PostCategory->
انتظار یا فراموشی ؟!
انتظار کشیدن سخت است فراموش کردن هم سخت است اما سخت تر این است که ندانی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی ...
نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 20:23 | + | موضوع: <-PostCategory->
تـــــــــــــــــــو ....
معلم ورقه ها را داد ، همه مرا مسخره کردند
نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 16:21 | + | موضوع: <-PostCategory->
بعض آدما .... نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 16:20 | + | موضوع: <-PostCategory->
پیشم بمون ...
دلم برای خنده هات ، برای دل سوزوندنات
نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 15:6 | + | موضوع: <-PostCategory->
باید فراموشت کنم ....
باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !!!
آرام تلقین می کنم ...
با عکس های دیگری ، تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزئین می کنم
سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روم
نه شب دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست ...
تا بعد بهتر می شود ...
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
این جماه را با تلخیش ، صد بار تضمین می کنم
از جنب و جوش افتاده ام ، دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند ، آن می کنم ، این می کنم !
هر چه دعا کردم نشد ، شاید کسی آمین نگفت ...
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم ... نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 15:3 | + | موضوع: <-PostCategory->
گل سرخ ... زمستان بود و فصل رو سپیدی ها ، برون افتاده بود دندان ها ز سرما .
تو گفتی گر مرا دوست میداری ز حال و دل هم اکنون برایم گل سرخی مهیا کن .
میان شهر گردیدم ، ز هر گل فروشی بود پرسیدم که گل داری و او گفت گل بهر که و بهر چه
می خواهی و من گفتم برای تو ...
جوابم داد : در این سرما هرگز گل سرخی نمی یابی !
بسان تشنه بودم ، میان شهر می گردید به بی آبی ...
خجل سر در سینه افکندم ولی ناگه گلی دیدم ، گل سرخی به رنگ خون ، به رنگ باده ی
گلبون ،
همان گل را فرستادم ، نمی دانم پسندیدی یا که مستانه خندیدی ...
نمی دانم ... نمی دانم ...
نمی دانم ... !
.........♥#########♥ نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 15:3 | + | موضوع: <-PostCategory->
گفتا ....
گفتم تو شیرین منی گفتا تو فرهادی مگر ؟ گفتم خرابت می شوم گفتا تو آبادی مگر ؟ گفتم ندادی دل من گفتا تو جان دادی مگر ؟ گفتم فراموشم مکن گفتا تو در یادی مگر ؟ نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 15:1 | + | موضوع: <-PostCategory->
♥♥ قلب ♥♥ دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 15:1 | + | موضوع: <-PostCategory->
مگه ...
مـ ـگه میـ ـشه بی تـ ـو خنـ ـدید سرخـ ــی شـ ـقـ ـایقـ ـو دیـ ـد نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 14:57 | + | موضوع: <-PostCategory->
سرنوشت بی وفا ...
رو دلم نوشتی از عشق ، من یه برگ پاره بودم
توی کوچه های غربت ، عمری من آواره بودم
دست تنهامو گرفتی ، با تو من نفس کشیدم
طرح سرنوشتم اینه ، که به این نقطه رسیدم
بینمون فاصله انداخت ، سرنوشت بی وفامون
ما دو تا چقدر غریبیم ، انتظار سهم دلامون
هم نفس از تو میخونم ، تویه شب های جدایی
زندگی رنگ جنونه ، واسه من بی تو خدایی
دوس دارم با تو بمونم ، این جدایی نمیزاره
عزیزم نیستی ببینی ، عشق تو چه بی قراره
با همین چشمای خیسم ، مینویسم عاشقونه
تا ابد به خاطر هم ، عشقمون به جا میمونه ... نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 14:54 | + | موضوع: <-PostCategory->
|